هنوز دست داشتم که تو را بغل کنم
هنوز لب داشتم که بگویم، ببوسمت
هنوز پا داشتم...
و این سطرِ لعنتی
از سطرهای قبل دور شد
و از پله های تنهاییِ بزرگ بالا رفت.
چیزی در رویاهامان می سوخت
و دود از قطار برمی خاست
حالا
من بازگشته ام مادر!
حالا
من، عذابِ توام مادر!
من، جهنمِ توام!
تو مجبوری
کهنه ی جهنمت را عوض کنی
و هیچ چیز غمگین تر از این نیست
که مجبور باشی
جهنمت را بغل کنی
جهنمت را ببوسی
گروس عبدالملکیان